سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درد مشترک من و دنیا

پست آزمایشی2

اه اه اه

پلکهایم باز سنگین بود وتمایلی برای باز شدن نداشت. ولی نوری که از لابلای تار پرده می تابید ،رویاروی من و خواب بود .بالاخره تکانی خوردم و به خودم قبولاندم که بیدارشده ام.

سرد سرد سرد

در اداره برق منطقه درگیری سختی بین من و مسئول مشترکین روی داد.
درحالی که تاثراتم کمترین نفوذی در من نداشت ،رگ گردنم را گشاد کرده و روی میز کارمندی مسن و بی تفاوت دستانم را ستون قرار داده و صورتم را تا حد ممکن به صورتش نزدیک کردم و در آخرین لحظات از اینکه مامور قطع برق را بدون اخطار قبلی به در خانه مان فرستاده بود نالیدم. ولی نگاه سرد او در مقابل التماس توام با خشونت من بیش از پیش مرا قانع کرد که از ابتدا باید تسلیم می شدم و برای وصل دوباره برق و جریان زندگیم بجای گردن فرازی سرم را پایین گرفته وبا گره کردن دستانم به حالت مچاله، راه حل را از کارمند کذایی سوال میکردم.
در این لحظه که من در ذهنم مفاهیمی چون عدالت، جوانمردی وهزار کلمه دیگر را مرور میکردم -و اینکه چرا در هنگام قطع خدمات شهری بعلت بدهی، محلاتی مثل محله ما در اول فهرست قرار می گیرند و بالا شهریها در آخر -کارمند نگاهش را ازمانیتور کند وبه من دوخت و با حالتی که یعنی مرا درک کرده گفت:
ما هم بی تقصیرم دستورالعمل اینگونه میگوید و برای بدهی سقف تعیین شده است.
ب
عد هم لبخندکی به همراه قبض جدید و هزینه وصل دوباره تحویلم داد و نشانی نزدیکترین بانک را اشاره کرد و باز نگاه سردش را به کامپیوتر دوخت .

اه اه اه


باز هم خورشید از همان جای دیروزی طلوع کرده است. با این همه انرژی که هر روز تولید و ساطع میکند به نظرم می آید که فرقی نکرده. سرم را خاراندم و لحاف را کنار زدم واز اینکه سوال تازه ای را به جهان تقدیم کرده ام ،علم را مدیون خود دانستم.زیرا که خوانده ام جوابهای نو در گرو سوال های نوست.... آیا خورشید دیروز صبح با خورشید امروز صبح فرقی دارد؟
نمیدانم چرا اینگونه پرسشهای علمی رده بالا فقط سر صبح و در رختخواب یقه ام را میگیرد.